مامان:بشین سر میز صبحانه تو بخور و کمی با هم حرف بزنیم(تله برا خوردن)

زینب:میدونی مامان الان چیزی به ذهنم نمی رسه بدم تو هال فیلم ببینم هروقت حال داشتم میام

 

 

 

نرگس و زینب تو راه رو در حال پوشیدن کفش برا بیرون رفتن

نرگس:زینب ببین ته کفش من چه جنسیه(پز دخترونه)   

زینب خانم در جواب:حالا وقت این حرف ها نیس بدو بریم دیر شد